42

ساخت وبلاگ
ینی کل مسافرتمون یه ظرف   اون تیکش تو کلیساوانگ یه طرف

بعد از گشتن تو کلیسا و اخر سر که دیگه داشتیم تو حیات با پسرخاله هام عکس میگرفتم

وقتی داشتم عکسمو نگا میکردمو ب پسرخالم غر میزدم دیدم یهو

یه پسر جوون و خوشتیپ و خوش قیافه البته کچلم بود با عینک دودیش اومد سمتمو گفت ببخشید خانم میشه از شما یه سوالی بپرسم

حالا منم کلی ذوق عینکمو زدم گفتم بله بفرمایین

میگه این مانتوتونو از کجا خریدین؟ خانمم المانیه اونور نشسته خیلی گرمشه

خلاصه منم گفتم از ابادانو کلی خندیدیم و پسره راشو کشید رفت

و منم چقد خر کیف شدم

و نمیدونم چرا ازون به بعد تعصب خاصی دارم رو کچل اونم از نوع المانیش

خلاصه اون روز خیلی خوب بودو کلی خندیدیمو بعدشم رفیم شربت خونه و یه شربتایی سفارش دادیمک اصن نصفمون نتونستیم کامل بخوریمش

و من هنوز موندم تو کف اون اهنگیم ک پایین رستوران گذاشته بودن و رفتم از پسره پرسیدم این کدوم اهنگ سامان جلیلیه و اونم گفت نمیدونم...

فصل جدید زندگیه من...
ما را در سایت فصل جدید زندگیه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7frghbtf بازدید : 155 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 0:05