❄️177

ساخت وبلاگ

دیشب خاموشی زده بودیم که بخوابیم

منم سرم و چشام و گلوم درد میکرد سه تا قرص خوردم ک بخوابم

که دیدیم ساعت ۱ شب تلفن زنگ میخوره

خالم زنگ زده بود که پاشین بریم بیرون دور بزنیم

منم برق از کلم پرید و با کلی ذوق هودی ببعیمو پوشیدم و رفتیم جنگل یکم اتیش روشن کردیم و اهنگ گذاشتیم

شوهرخالمم تو ماشین از منو خواهرم کلی تعریف کرد و میگفت شما موقعیت خیلی خوبی دارین برای ازدواج و الکی هرکسی رو قبول نکنین و ازین حرفا

من نمیدونم چرا مامنمینا زیاد از شوهرخالم خوششون نمیاد

ولی بنظرم خیلی خوبه که پایست حالا درسته یخورده هم خورده شیشه داره ولی در کل خیلی خوبیای دیگه هم داره

بعد یه ساعتم برگشتیم

مامانمم کلی تعجب کرد میگفت تو همونی نبودی که سرماخورده بودی تو این سرما رفتی !؟

خلاصه که چسبید

شبای زمستون تو جنگل کنار اتیش یکی از فانتزیای منه

+ نوشته شده در جمعه شانزدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 14:6 توسط فصل جدید زندگیه من...
ما را در سایت فصل جدید زندگیه من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7frghbtf بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 13:32